Dummy

یه خلوت دنج که من نشسته ام وسط و وراجی می‌کنم!

بخشی از قسمتای حوصله سر نبر زندگیم

  • ۱۴:۵۲

یکی از انجمن هامون قراره یه کنفرانسی برگزار کنه و قراره ماها به یه سری جاها زنگ بزنیم فکس و شماره تاییدیه و شماره دفتر مدیر عاملشونو بگیریم. باید برای این کار به دبیرخونه اون سازمان یا هر جا وصل بشیم و آقاااا :)

بعضی ها خیلی بی اعصابن. همین سه شنبه زنگ زدم یه جا تاییدیه فکر رو اشتباه داده بودن زنگ زده بودم دوباره بگیرم خانومه به بی اعصابی تمام گف: تاییدیههه چییی؟ نامه اتون رسیده ارجاع دادیم مدیرعامللل!!

خب عزیزم آروم باش فکر کردی فقط خودت عصبانی اییی؟ حیف که وقتی زنگ میزنم میگم از طرف دانشگاه بوق (سانسور XD) هستم و هر چی بشه به پای کل دانشگاه نوشته میشه وگرنه قطع میکردم گوشی رو اصلا..والا

پارسال هم برای همایش انجمن خودمون اینکارو میکردیم و من به غلط کردم افتاده بودم بعد چند وقت پیش داشتم میگفتم عه یادش بخیر و دوباره این بلا به سرم نازل شد!! الانم وقت ندارم باید برم زنگ بزنم ولی تایم اداری احتمالا نیم ساعت دیگه تمومه..عالی!

نمیدونم توی وب قبلی درباره همایش پارسال خودمون نوشتم یا نه، خیلی هم به فنایی داشت روز قبل همایش چون اومدم رو سیستمی که باهاش میکروفونا و بلندگوها و ادوبی کانکت اوکی شده بودن به پیشنهاد خوددد اون آقاعه که اونجا بود انی دسک ریختم که از روابط عمومیمون چک کنه بعد صدا خراب شد!! اومدن تعمیرکار بیارن مسئولش در رو بست رفت خونه:| خلاصه قرار شد فرداش صبح زود بیان و من تا خود فرداش استرس و عذاب وجدان داشتم اصلا یه وضعی. ولی خیلی خوش گذشت چون دوران کرونا بود دانشگاه مجازی بود و من دوستامو بعد چند وقت دیدم. یه عالمه آدم خفن هم دیدم XD کاش کمیتونستم عکساشو بذارم یادگاری :(

حالا که دستم گرم شده از مجمع عمومی یه جایی که دانشگاه ما با همکاری دانشگاه تهران میزبانی و برگزاریشو انجام میدادن هم بگم. ما به عنوان کادر اجرایی برای کمک رفتیم ولی خیلی به درد نخوردیم کلا دو سه نفر بس بودن مثل اینکه ولی به جاش نشستیم تو جلسه چیز جالبی بود..بعد از کلی صحبت شروع به رای گیری برای انتخاب اعضای هیات مدیره (فکر کنم) و نرخ حق عضویت کردن. اون آقائه که آقای جالبی بود و اسمشم یادم نیست بهمون گفت اگه زبانتون خوبه  acca بگیرید به جای ارشد. اونجا یکی از استادامونم بود با دوستم خفتش کردیم که نمره هامونو چرا ذاشتی ترو خدا بهمون نمره فعالیت امتیازیم بده XDDDD

مرسی از نصیحتتون من دارم برای ارشد آماده میشم البته XD (مثلااا)

زندگی من خیلی کسل کنندست برای این همین این چیزا اتفاقات یکم تعریف کردنی هستن.

 

پ.ن: میخواستم آهنگ جین رو به عنوان خسن ختام پست بذارما ولی سرعتم خوب نیست آپلود نمیشه..به به!!

  • ۳۸

حرفایی که مخاطب ندارن

  • ۰۰:۳۶

تو توییتر که چون با یکی از فالوورام حرف زدم روم نمیشه تو ردیت هم مخاطب فارسی زبان ندارم بعدم تا یه کلمه حرف بزنی شیشصد نفر میریزن تو پیام خصوصیت از دو نفری که باقی موندن یکیشون بلاکم کرده اون یکیم یه هفتست که نیست. چه وضعشه؟ *زیر میز زدن*

بعد اینجا هم جرات ندارم بنویسم حتی رمزدار این چه وضعشه؟ عح عح

شاید همینجا پیش نویس کنم..نمیدانم.

  • ۴۲

قضیه شکل اول شکل دوم

  • ۲۳:۱۱

مستند قضیه شکل اول شکل دوم رو به پیشنهاد یکی از دوستانم دیدم.

یه فیلم ساختگی  درباره معلمیه که داره درس میده یا بهتر بگم رو تخته داره چیزی میکشه و وقتی روش به تختس یکی از بچه ها شیطنت میکنه رو میز میزنه. این معلمه هی برمیگرده صدا قطع میشه باز برمیگرده شروع میشه تا عاصی میشه میگه دو میز آخریا میگید کی بود یا یه هفته نمیتونید بیاید سر کلاس و پایانش دو حالت داره: یکی اینکه یکیشون بعد چند روز لو میده کی بوده و یکی دیگش اینکه یه هفته تمام هیچی نمیگن بعد میرن سر کلاس. حالا اینو میذارن برای افراد سرشناس اون موقع و مقام دارا کسایی مثل مسعود کیمیایی (فیلمساز)، ابراهیم یزدی (وزیر امور خارجه وقت)، پدر چند تا از بچه ها و.. نظراتشون رو که برگرفته از اندیشه های اون زمان و عقاید شخضیشون هست رو بدون سانسور و بی طرفانه نشون میده. 

اسپویل:

بعضیا موافق و بعضیا مخالف بودن، نظرات و دلایلشون برام جالب بود مخصوصا اینکه یکیشون میگفت از زمانی که پلیس امنیت اخلاقی اومد رو کار مردمو تشویق میکرد لو بدن همو یا اینکه یکیشون میگفت مقصر بچه نیست مقصر معلمه که اونو قرار داده تو این موضع یا اینکه یکیشون میگفت ضرر لو دادنه بیشتر منفعتشه یا خانومی بود که میگفت از اتحاد بچه ها تو چیزای بهتری میشه استفاده کرد یکی هم میگفت اتحادشون درباره یه کار ضد ارزشه و این داستانا. پدر بچه ها دوتاشون میگفتن نه باید لو بد نبرن بشینن سرکلاس. 

پایان اسپویل

یک جا خونده بودم مثل اینکه نمیذاشتن پخش بشه این مستند و خیلی سال بعد پخش شده شما میدونید چیزی ازش؟ من خیلی خوشم اومد ازش. آخه میدونید من سال دوازدهمم رفتم یه مدرسه جدید و چون قیافم به بچه مثبتا و درسخونا میخوره ناظمش اومد گفت استادا تعریف کردن درسخونی و از اینج ابه بعدش دقیق یادم نی فقط به زبون خودمونی گف بیا آنتن شو منم برگام ریخت گفتم من نمیشناسم بچه هارو XD هنوز پشیمونم چرا یه چیز کوبنده نگفتم بره خونشون XD 

  • ۵۹

تله ساندیسی

  • ۱۴:۲۷

انقدر خوشم میاد تو دانشگاه ها تله ساندیسی میذارن یه بار تو دانشگاه ما چند روز پیش یکی بهش برخورد اومد پاره پوره کرد اون چیزاشو یکی گفت اون مارک مصرف نداشتن دوست نداشتن حتما lol

 

  • ۴۷

فکر نکن فقط انجامش بده

  • ۱۸:۱۰

بعضی چیز ها رو نباید بهشون فکر کرد نباید طولش داد نباید بهشون آب و تاب داد باید سریع بدون اینکه بهشون فکر کنی انجامشون بدی!! مثل کارایی که برات سختن یا مواقعی که انگیزه ای نداری ولی باید انجام بشن. هرکس خودش باید اینو بفهمه وقتی یه بار یه جایی داشتم میدیدم شوگا میگفت بدون اینکه فکر کنی انجامش بده شاید 100 درصد متوجهش نمیشدم تا وقتی که خودم تجربش کردم. 

نمیدونم کسی یا خود آینده ام اینو میخونه یا نه ولی نگرانممممم نگراااااااان!

  • ۵۱

رفتم مطالب وب قبلیمو خوندم..چقدر تباه و خنده دار

  • ۰۰:۴۱

دارم وبلاگ قبلیم رو میخونم. آقا خیلی سوووژستتتتت *خنده خنده*

من برای اینکه نودل شده بود 5 تومن غر میزدم؟ بات وای؟ الان خوشحالم فعلا همون 12 تومنه و بیشتر نشده یا اینکه چرا سه تا کتاب شدن 95 (یا 99 یادم نیست) تومن؟؟ وای خدایا آخر طنزه (طنز تلخ عزیزان)

در حالی که چهارمین دوز واکسنمم زده ام و مردم الان دیگه خیلی کم ماسک میزنن و دست کسی الکل نمیبینم دارم پستای اون زمان رو میخونم..شکایتام از اینکه مردم چرا رعایت نمیکنن، غرغرام به مامانم اینا و تمیزکاری وسواس گونه من بعد از هرباری که کسی میرفت بیرون.. اگه نمیدونید باید بگم که هر بار که از خرید میومدن غر میزدم چرا رفتید بیرون بعدم همهههه کارتا جاکارتیا و کلیدا و گوشیا و.. رو با الکل تمیز میکردم حتی یادمه یکی دوبار با مخلوط آب و وایتکس (که با وسواس و حساب شده درستش کرده بودم) کیف بابامو تمیز کردم. خنده ام میگیره هاااا بچه ها ولی اون موقع خنده دار نبود. بعد تازه اون اوایل کرونا تو اسفند توهم تب داشتن برداشته بودم و به دوستام غر میزدم میگفتم مامانم اینا نمیذارن من برم دکتررر (میخواستم برم اون بیمارستانه که از اول بیمارای کرونایی میرفتن اسمش یادم رفته و خب طبیعتا مامانم ابنا نمیذاشتن برم که حتی اگه مریض نباشم برم بگیرم و برگردم) و میکفتم من مردم تقصیر ایناس *خنده خنده* چقدر کولی بودم!! 

بله دوران بی نتی که ملی شده بود از آبان تا نمیدونم چه ماهی سال 98 من تو وبم فعال شده بودم (چقدر وضعیت آشناس، تاریخ تکرار شده) بعدم من چرا به اعتراضات اون موقع میگفتم اغتشاش؟؟ چون اون موقع هم سطل آشغال آتیش میزدن؟!! چقدر چندش بودم عح (نه مخالف اعتراضا نبودم ولی اعتقادم این بود که نباید سطل آشغال آتیش زد *خنده تلخ*) 

چقدر زندگیم یکنواخته! اون موقع ها هم تابستونم رو هدر میدادم مثل الان :)

  • ۵۵

شطرنج زیبا

  • ۲۳:۰۴

بچه که بودم گاهی تو کامپیوتر شطرنج بازی میکردم. هیچی هم بلد نبودم ولی همینطور کم کم یه چیزایی مثل حرکت مهره ها دستم اومد ولی هیچوقت دنبالش نرفتم تا اینکه ورزش 1 تو دانشگاه گیرم انداخت و منم دیدم تا تنور داغه یه شطرنج ترم تابستون که مجازی هم بود برداشتم D: 

میدونید من از تحرک و ورزش و دویدن مخصوصا خیلی بدم میاد (اونجوری نگاهم نکن) برای همین دیدم مجازیه شطرنجم هست و لازم نیست مثل تربیت بدنی از ورزش کردنم فیلم بگیرم برا همین برش داشتم. خلاصه اول با خودم فکر کردم وای تابستونه حوصله ندارم ولی استاد ماهی داشتیم و اینکه من به خودم اومدم دیدم دوست دارم با دقت گوش بدم. گفتم توفیق اجباری بشین از اول اصولی یاد بگیر. در حد همون مقدماتیش رو سعی کردم خوب گوش بدم و یاد بگیرم.

بعد اینکه تموم شد یکم جوگیر بودم رفتم دوتا سایت لی چس و یکی دیگه که الان حضور ذهن ندارم ثبت نام کردم. اما دوستااان اینکه با چند نفر جمع شید بازی کنید یاد بگیرید فیزیکی به اون مهره های لعنتی دست بزنید یه چیز دیگست!! تو خونه داریم صفحه و مهره ولی همراهش نیست :(

از طرفی چیزای مجازی خیلی به من حال نمیدن بعضی چیز ها باید سنتی و فیزیکش باشن برای من مثل همین شطرنج، مثل دفتر خاطرات مثل نوشتن کار ها روی کاغذ مثل کتاب مثل سرکلاس رفتن به صورت حضوری...

کاش مدرسه ای بودم و میرفتم بچه هارو جمع میکردم یه کلوپ شطرنج میزدیم ای بابا!!

 

پ.ن: به تازگی دارم انیمه March comes in like a lion رو میبینم. پسری منزوی که شوگی باز (شطرنج ژاپنی) حرفه ایه. درباره اش مینویسم بعدا و بله این انیمه اون حس علاقه رو در من تشدید کرد!

  • ۴۷

شاید باید یه پیش نویس میبود ولی دلم خواست باشه تو وب

  • ۰۱:۴۳

وقتی دبستان بودم خصوصا کلاس پنجم و ششم از این دانش آموزایی بودم که کلش بوی قرمه سبزی میداد. با معلممون بحث میکردم، یه بار یه اتفاقی افتاده بود ناظم اومده بود سرکلاسمون بعد که رفت بیرون بلند به بچه ها گفتم چرا چیزی نمیگید؟ (متاسفانه یادم نمیاد چی بود موضوع) و بعدش ناظم برگشت صدام کرد یه تهدید ملو بود یا توبیخ یادم نیست...

ایده های خوبیم داشتم همیشه دلم میخواست یه کاری انجام بدم، مفید باشم، دلم میخواست وقتی بزرگ شدم نویسنده یا وکیل بشم. نمیدونم چیشد که اینطوری شدم. الان ترسوام، اعتماد به نفس و عزت نفس ندارم، حرف تو دلم و نظر واقعیم رو نمیگم که مورد تنفر واقع نشم در واقع حاضرم چیزیو بگم و کاریو کنم که دوستم داشته باشن و نمیتونم تنهایی تصمیم بگیرم حتی حرفمم رو هم نمیتونم بزنم. 

مامان و بابام خیلی مقصرن به خاطر این چیزا نمیتونم ببخشمشون. هر چه قدرم برام اهمیت داشته باشن بازم نمیتونم.

  • ۴۶

تاریخ تاریخ تاریخ

  • ۱۸:۵۴

انقدر دلم میخواد تاریخ رو بدونم و بخونم اما نمیدونم از کجا شروع کنم. دلم میخواد وقتی دارم درباره دورانی صحبت میکنم اطلاعات موثق داشته باشم از طرف از کتاب هایی مثل کتاب ها تاریخ مدرسه خوشم نمیاد. 

یادش بخیر یه معلم تاریخ های دوست داشتنی ای داشتم تو مدرسه که بغل درس داستانای جالب از قدیما میگفتن. تاریخ جدی خیلی باحاله حیف که مدرسه به حفظ اسامی و کتاب و تاریخ ها محدودش کرده همه دلایل هم که نارضایتی مردم و بی کفایتی شاهانه *خنده*

تاریخ تمدن ویل دورانت رو رفتم سراغش، اما 11 تا جلدددد هر کدومم قطور برق از کله ام پرید هاها

  • ۵۰

عجب

  • ۱۸:۱۱

من هر وقت که دیگه به آخرای پوچی میرسم:

عه راستی وبلاگ داشتم تو بیان!!

هر وقت که تصمیم میگیرم هیچوقت برنگردم بازم یه چیزی منو میکشونه اینجا..اون یکی وبلاگم نه ولی اینجا..

وبلاگ نویسی رو دوست دارم، نمیدونم بعضی وقتا چرا اون تاریکی درونم منو از هرچیزی که دوست دارم دور میکنه کلا در حال فرار از همه هستم اما اینجا سرجاشه.

 

  • ۵۰
Designed By Erfan Powered by Bayan