Dummy

یه خلوت دنج که من نشسته ام وسط و وراجی می‌کنم!

شروع واقعی

  • ۱۱:۵۷

من دیگه رسما شروع کردم هیراگانا و کاتاکانا رو یاد بگیرم. الان کلا رو مود یادگیری افتادم و اون دوره پایتون مقدماتی هم دارم میبینم. چرا؟ چون وقتی دور از خونه هستم انگار حس و حالم عوض میشه... خونمون اصلا جای مناسبی نیست حتی موقع کرونا هم نمیتونستم درس بخونم چون نمیدونم فقط مود و حس و فضاش به درد نمیخوره. 

یه چنل دیلی دارم که دختره 18 سالشه و اومده تهران داره تو خوابگاه زندگی میکنه و مربی یه مهد دوزبانه هست. میگفت رابطم با خانوادم دوری و دوستی شده و بهتره. منم دقیقا همین حسو میکنم که اگه برم رابطه دوری دوستی با مامان بابام داشته باشم خیلی به نفعمه. آراااامش روااااااااان خالصصصصصصص!! 

داشتم میگفتم که شروعش کردم. تصمیمی که داشتم این بود که موقع شروع کاری یا حتی قصدشو بیان نکنم تا وقتی شروع کنم و انجام شه چون انگار با گفتنش مغزم اونو انجام شده در نظر میگیره و دیگه شروعش نمیکنم. ولی اینجا یواشکی میگم. پارسال یا پیارسال هم همین موقع ها شروع کردم و ول کردم ولی الان باز ول کنم خرم cool

 

پ.ن: راستی شما عکس چاپ میکنید؟ الان که دیگه میشه تو گوشی و هارد و.. نگه داشت شما چاپ میکنید؟ چون من دوست دارم بعدا عکسام با کسایی که دوسشون دارم رو چاپ کنم و خودمو باهاشون خفه کنم :|

  • ۴۸

سریال the last of us

  • ۲۱:۰۵

من این سریال رو به پیشنهاد دوستم شروع کردم وگرنه در حالت عادی اگه پوسترشو میدیدم و خلاصشو میخوندم شروعش نمیکردم. گویا از یه بازی به همین اسم ساخته شده که خیلی دوران خودش ترکونده. فعلا 5 قسمتش اومده و چیزی که دربارش دوست دارم رابطه پدر دختری جول و اون دختره هست :) مشابه همچین چیزی رو تو سریال استرنجر ثینگز میتونید بین دختر نقش اصلیه و اون مرده (سرزنشم نکنید من کلا دو فصل ازش دیدم و اونم چند سال پیش پس طبیعیه یادم نباشه) ببینید. یا انیمه بانی دراپ بین مرد نقش اصلی و دختره. 

ولی این آلوده ها رو ازشون خوشم نمیاد نمیتونم کامل ببینمشون چندشم میشه و این یعنی واقعا خوب درست شدن.

ببینید آقا، چیزیو که از دست نمیدید!

 

میخوام تو ادامه مطلب یه کوچولو درباره بعضی چیزها صحبت کنم که اسپویل حساب میشن پس لطفا اگه ندیدید و نمیخواید اسپویل شه نخونید:

  • ۵۸

همه میگن فلان کارو کنید ولی نمیگن چطور!!

  • ۱۸:۵۹

من در تو موضوع سلف لاو و این داستانا صفر و یکی هستم. یا اعتماد به نفس ندارم و برای همه همه کاری میکنم و اصن بیان سوارم شن یا اینکه خودخواهانه فکر میکنم و میگم به من جه؟ نمیتونم حد وسطشو پیدا کنم. 

اصلا اینکه میگن به هر کی به اندازه ارزشش بها بده یعنی چی؟ چطور باید اینکارو کرد؟ از کجا بفهمیم لطفمون وظیفه شده یا نه داریم خوب عمل میکنیم؟ 

  • ۴۳

گوگل شیت به درد بخور اگه دنبال یه سری دوره های رایگان یودمی هستید

  • ۱۱:۱۸

انجمنمون یه سلسله دوره پایتون در مدلسازی مالی میخواد برگزار کنه که دوره مقدماتیش برگزار شده و پله اولش هم در حال برگزاریه. بعد من دوره مقدماتیشو میتونستم رایگان شرکت کنم و الان تازه شروع کردم فیلماشو ببینم. بعدم با بقیه منابع برم دنبالش. حالا چرا؟ چون نمیدونم!!! از دوران تینیجریم دوست داشتم طراحی وب رو یاد بگیرم بعد دیدم پایتون خیلی معروفه و باهاش میشه سایت هم طراحی کرد پس به جای اینکه دنبال html و css برم مستقیم میرم سراغ پایتون :)

 

من معمولا چیزای به درد بخور که میبینم تو تل برای خودم سیو میکنم و تو کانال پتریکور قبلا یه پست دیده بودم که یه سریا دوره های یودمی رو میخرن میذارن تو یه گوگل شیت. آدرس چنلشون توی تلگرام ezudemy هست.

لینک ها:

لینک گوگل درایشون

لینک گوگل شیت لیست دوره های موجود

لینک گوگل شیت دوره های درخواستی مردم که اگه رای زیاد بیارن فکر کنم تهیه کنن

توچال تو برف و یخبندون

  • ۲۲:۰۹

از یه هفته قبلش با دوستم برنامه ریخته بودیم که پنجشنبه این هفته بعنی دیروز بریم توچال. من و دوستم و دوست پسرش. از بقیه دوستامون هم پرسیدیم که میان و خب 

نمیتونستن. خلاصه منم با اینکه کمی معذب بودم که با یه زوج برم بیرون و ممکن بود دوددودو دودودو دودودو استیو (با لحن مناسب بخونید) بشم ولی رفتم. از قبلش هم

میدونستیم که قراره برف بیاد و من اگه حرف کنسلی میزدم دوستم پاره پاره ام میکرد XD مامانم خونه نبود ازش راهنمایی های ممکن رو بگیرم فقط قبل رفتنش برام لباسایی که

گذاشته بود رو پوشیدم + یه ژاکت هم خودم بردم و اونجا پوشیدم که خیلی به دردم خورد. زیرسازی 10/10 اول که تو گروهمون مشخص کردیم کی چی بیاره منم نمیخواستم زیاد

خرج کنم چون قرار بود جاهای دیگه هم برم خودم کلی میان وعده بردم. کیک یزدی، خرما گردویی، پرتقال، گل محمدی برای اینکه بریزیم تو چاییمون، شکلات، ظرف برای نودل (بله

دوتا نودل خریدم برا ناهار چون حوصله نداشتم چیزی بپزم)، یه فلاسک بزرگ آب جوش (خریت محض)، دوتا پتو و یهزیرانداز.(بله خریت محض شماره 2)، کیسه زباله و سفره یه بار

مصرف، کاپوچینو و پودر کاکائو  و موقع رفت دلی مانجو خریدم که باچای بخوریم و یه دونه از اون نان رولی با مغز شاتوت  که خیلی خوشمزه بود و امروز خوردمش. زیرانداز و پتو ها و

دو جفت دستکش و گوشی و کارتام تو کوله بودن و بقیه وسایل تو یه چیز ساک مانند کوچیک تو دستم. صبحانه رو دوست

پسر دوستم خریده بود (نون بربری و شکلات صبحانه و پنیر) ویه پتو آورده بود و دوستمم تی بگ و لیوان و قاشق و چاقو و چنگال یک بار مصرف + لقمه الویه برای هرکس دوتا+

فلاسک آب جوش کوچیک. اون وسط کسی که خودشو جر داده بود وسیله بیاره من بودم و ناگفته نماند که اکثرا به دردمون خورد ولی باید از اول تقسیم میکردم چون از کتف و کول

افتادم. خلاصه از صبحش با خواهرم که میخواست بره مترو رفتیم (بابام مارو رسوند و تو راه ه مگفت نمیخواد بری برفه :| ) و برف میومد شدیدددد!!! تو مترو مردم عجیب نگاهم

میکردن اینطور که: کدوم اسکلی تو روز برفی میره کوه؟؟!! بعد از رسیدم و پیوستنم به اون دوتا اسنپ گرفتیم رفتیم توچال و حدس بزنید چیشد؟؟؟ اتوبوس (ون هرچی که اسمش

بود) که همیشه بود و میتونستی سوارشی تا بالا بری اون روز نبود و کل مسیر تا ایستگاه یک دم تله کابین ها رو پیاده باید میرفتیم. ساکم رو نوبتی سه نفره گرفتیم وبرف زیاد هم

میومد. خیلی مسیر خوشگل بود و کلیییی برف نشسته بود و همه جا سفید بود. واقعا زیبا بود و ما ه که گرم بودیم (من که بودم حداقل) و ادامه دادیم و وسط مسیر نشستیم 

صبحونه بخوریم زیراداز منو پهن کردیم روصندلی و دوتا پتو رومون و زیر پتو صبحونه خوردیم. بعدم جمع کردیم بریم بالا بعد یه مدت باز وایسادیم چای خوردیم با دلی مانجو. اینجا 

دوستم گفت که من فقط دوتا تی بگ آوردم چون فکر میکردم مصرف نداریم. (من صبحش میخواستم تی بگ بیارما به امید دوستم نیاوردم و ایشونم کم آورد و دفعات بعدی کاپوچینو

خوردیم) دستمال هم نیاورد هبود چون فکر میکرد من میارم. (من یادم نبود اصلا و خوب کردم اصلا نبردم XD والا هر چی بار کمتر بهتر ولی گویا برا اونا بوده فقط) خلاصههه با بدبختی

رسیدیم بالا و میخواستیم ایستگاه 5 برییم ولی گفتن فقط تا قبل 12 میشه رفت. پس رفتیم ایستگاه 2 و من یکی دوتا عکس ازشون گرفتم و رفتیم تو نمازخونه. اینجا باز وسایل من

به درد خوردن. یه زیرانداز و یه پتو انداختیم رو زمین و نوشیدنی و ناهارامونو خوردیم و بعد استراحت. دوستان رفتن زیرپتو دوتایی منم گوشیمو زدم به شارژ و دراز کشیدم. یکم 

معذب کننده بود زیاد توضیح نمیدم *خنده آکوراد* پتومم خیس بود و نمیشد بیندازم روم و جورابمم خیس بود و سردم بود ولی یه ساعتی بودیم و بعدش پاشدیم دیدیم اووووووو 

چقدر بیشتر برف نشسته!! واقعا زیاد بودا خیلی ایستگاه 2 قشنگ و برفی و سفید و مناسب عکس گرفتن بود. رفتیم چند تا گرفتیم و سگا رو هم ناز کردیم (یکیش میلرزید) و رفتیم 

پایین و و رفتیم به سمت در و وسط راه هم نشستیم یه جا با یه زوج که تازه داشتن میرفتن بالا حرف زدیم و ادامه دادیم به سمت در. من واقعا خسته بودن و بارم سنگین بود. 

با اینکه یه پتوم دست یکیشون بود و ساکمم نوبتی میاوردیم. اونا دست همو گرفته وبدن میرفتن منم آروم آروم برا اینکه لیز نخورم بهشون میپیوستم.

 

خلاصه برف هنوز قطع نشده

بود و شدید تر و اسنپم نیومد یکم رفتیم و یکی سوارمون کرد ولی وسط راه گیر کرد و ترافیک هم بود دوستم گفت پیاده شیم. یه مبلغی دادیم به آقائه رو پیاده شدیم. و اینجا شروع

بدبختی واقعی من بود XD من واقعا نمیخواستم پیاده شم حاضر بودم سه ساعت تو ترافیک بمونم ولی راه نرم. باز هم اونا جلوتر و من عقب تر. من چند بار نردیک بود لیز بخورم 

برا همین آروم مرفتم وسط راه هم دوستم کوله اش رو باهام عوض کرد و ساکمم نوبتی میاوردیم بازم من داشتم پاره میشدم دوستان. واقعا خسته بودم بالای 1/8 کیلومتر راه رفته

بودیم و بدن من اصلا عادت نداشت اصلاااا. ولی اون دوتا اوکی تر بودن. (دوستان اگه شما خودتون دست تو دست پارتنرتون میرفتید وهمو بوجی موجی میکردید خسته میشدید؟!! 

نه والا!!) XD 

 

کلی راه رفتیم و وسط راه من خسته شدم و میخواستم بگم خودتون برید وسایلمو بدید من اسنپ بگیرم ولی نخواستم ضد حال باشم. بعله XD تو راه از هرکی میپرسیدیم تجریش 

از اینوره؟ میگفتن آره ولی خیییلی راهه :) و من یه جون از جونام کم میشد با شنیدنش XD وقتیم رسیدیم گفتم بشینیم تو این ایستگاه اتوبوسه ولی دوستم گفت جلوتر میشینیم

و نشون به اون نشون که نه تنها تا مترو ننشتیم بلکه از وسط پاساژ رد شدن تا چیزاشو ببینن و بعد تازه یکیشون میگفت سخته شدم ولی خوب بود و از اون یکی پرسید تو چی

گفت خسته که نههه :))) وقتیم به سمت مترو بودیم دوستم گفت ببین اینجا اینو داره گفتم فلانی برییییم و فهمید دیگه دارم میمیرم و رفتیم تو مترو. خداروشکر که جای نشستن

داشتیم وگرنه گریه میکردم و تازه تو مترو از دوستم مسکن گرفتم بخورم XD مامانمم گفت از مترو پیاده شدی ماشین بگیر بیا ترافیکه بابات نیاد ولی بابام اومد خداروشکر وگرنه

یک قدمم راه نمیرفتم و تو مترو میخوابیدم XD

 

چرا انقدر من با جزئیات مینویسم یا تعریف میکنم؟ چون عادتمه و میخوام همه بمونه تا بعدا میخونم یادم بیاد

 

جمع بندی:

آیا دوست پسر دوستم که تاحالا ندیده بودمش از نزدیک بچه خوبی بود؟ بله اصلا آدم بدی نبود فقط یکم کم حرف بود 

آیا خوش گذشت؟ بله بله بله! دوستم آدم بگو بخندی و برون گراس و باهاش خوش میگذره شاید طوری نوشته باشم که سختیام مشخص بود ولی خوب بود واقعا

آیا گاهی اوضاع معذب کننده بود؟ بله چون گاهی حس نفر سوم بودن بهم دست میداد و نمیدونم تا چه حد وقتی یه زوج باکسی بیرو نمیرن میتونن رمانتیک بازی در بیارن و اونا 

تا چقدر بودن ولی گاهی برا من معذب کننده بود. ترجیحم این بود که یکی دو نفر دیگه هم باهامون میبودن

هوا چطور بود؟ سرددد و برفی و راه میرفتیم پر برف بودیم ولی واقعا حال آدمو جا میاورد و اصلا از اومدن پشیمون نبودیم. منظار هم قشنگ بودن 

آیا از اینکه به غلط کردم افتادی نتیجه ای هم گرفتی؟ چیزایی که برده بودم به جا بودن ولی نیازی نبود وقتی اونا راحتی رو ترجیح دادن من به خودم سختی بدم و تعارف کنم در

نتیجه دفعات بعد اگه بردم تقسیم میکنم بینشون یا میگم که بیارن. آخه اگه نمیبردم خودمم سختم میبود ولی وقتی کولمو با دوستم جا به جا کردم دیدم وااای چقدر به خودم زجر

دادم؟؟؟

 

و حالا چند تا عکس که همشونو دوستم گرفته میذارم: 

هاپو ها تو برف crying به اونایی که اونجا بودن گفتیم بهشون سرپناه بدین گفتن اینا عادت دارن خونشونم اون بالاس :|

 

 

هاپویی که نازش میکردیم میلرزید و به دوستن گفتم پتومو بندازم روش؟

 

 

وقتی از نمازخونه اومدیم بیرون دیدیم کلی برف بیشتر شده!! خیلی باحال بود 

 

 

یخبندون و راه بندون موقع برگشت 1

 

ماشین غرق در برف موقع برگشت 

 

یکی از خوشگل ترین مناظر درختای برفی بودن که کاش میشد وایسیم زیر این درخت و عکس بگیریم

 

از بالای تله کابین. خیلی خوشگل بوددد همه جاااا. تازه بعضیا داشتن میرفتن بالا وقتی ما داشتیم میرفتیم پایین XD

 

تازه اون بالا تو نمارخونه که بودیم صدای ویالون میومد و یکی داشت میزد. یه نفرم داشت میگفت 5 صبح تو ایتسگاه 2 بودیم!! ساعت چند رفتن که 5 تو ایستگاه 2 بودن؟؟

  • ۴۲

قدمی هر چند کوچیک

  • ۰۸:۰۹

دیدم انجمن علمیمون دوره مالیاتی گذاشته سریع فرصتو غنیمت شمردم و ثبت نام کردم. چرا؟ چون پارسال دوستم به اسم کارآموزی رفت یه جا که تو پاچش کردن ۲.۵ میلیون و اومد تعریف کرد و.. منم که جوگیر منم رفتم و تو پاچم رفت بماند که خوب هن درس نمیدادن. نمیدونم شایدم وقتی نوبت من شد بد شد!!! خلاصه من یه آشنایی سطحی پیدا کردم با اظهارنامه و معاملات فصلی ولی نمیتونستم با اعتماد به نفس تو رزومه ام بنویسم آررره آشنایی کامل دارممم😂😂 دوران دانشجویی اینارو میذاشتن چمیدونستم اهمیتشو الان فقط منتظرم یه دوره کاربردی بذارن🥸

پوسترش اگه خواستید:

 

  • ۴۷

تجربه اولین تور کویرم ( به دلیل وجود عکس خودم رمز داره)

  • ۲۱:۴۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۶

چند تا چیز قابل ثبت ^^ (پست به دلیل وجود عکس خودم رمز دار شد)

  • ۲۰:۳۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۳

تف به کلاس انقلاب ۸ صبح

  • ۱۷:۵۶

امروز به خاطر یه دونه کلاس ۸صبح رفتم دانشگاه در حالی که شب قبلش کلا دو ساعت خوابیده بودم و از زندگی متنفر بودم. بعدم برگشتنی تو مترو تربیت مدرس اون پله برقی آخر که میرید رو سکو منتظر قطار؟ رو اون بودم داشتم میومدم پایین بعد دیدم یه صدایی به آقای رو به روییم میگه آقا خوبی؟ اون که توجه نکرد رف بعد صدائه به من گف سلام من هی نگاهکردم دیدم رو به رو که دیواره بعد صدائه دوباره گف اینجا منم پنیک زدم سریع رفتم خندمم گرفته بود. یعنی صدا از کجا بوده؟؟ نکنه پشتم بوده طرف من مثل اسکلا داشتم در و دیوارو نگاه میکردم‌😂😂😂😵

 

بعدم نودل خریدم اومدم دیدم کباب تابه ای داریم غذا منم ریختمش تو نودلم 💀 خوب شد ولی (چون گشنم بود)

 

  • ۸۳

نودل بدید بهممم

  • ۰۰:۰۰

باز من یه سریال کره ای شروع کردم دلم غذاهاشونو خواست :( بعد الان یهویی دلم نودل با سوسیس سرخ شده فلفل و هویج میخواد:( این نودل لیوانیا چرا نیست شدن؟ بوفه دانشکده هنر وقتی ترم یک بودم(قبل کرونا) میاورد. الان چه کنم؟ ظرف غذا ببرم مثلا نودل بخرم سوسیس هم سرخ کنم ببرم از بوفه آبجوش بگیرم تو دانشگاه بخورم مثلا!!! شایدم باید بکپم تا صبح به خودم فحش ندم..هوم؟

  • ۵۶
۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۵ ۶ ۷
Designed By Erfan Powered by Bayan