- جمعه ۱ تیر ۰۳
- ۱۹:۱۱
تصمیم دارم اولین باری که رفتم تراپی رو ثبت کنم
بعد از اینکه سنم از بیست گذشت و دیدم بحران قراره با زندگیم چه کنم و اینکه چرا واقعا حالم خوب نیست ولم نمیکنه همینطوری یه نوبت گرفتم. یه بار خودمن کنسل کردم یه بارم دکتر نمیومد و افتاد هفته بعدش. و خیلی خوشحال بودم هی میفته عقب ! آخه میدونید حس میکنم اگه جلوی کسی گریه کنم یا احساسات و مشکلم رو بگم تحقیر میشم و کلا حس خوبی بهم دست نمیده. طبق توصیه دوستم تصمیم گرفتم چیزایی که میخوام بگم رو بنویسم. همینطوری کلیدی تو سیود مسیج تلگرامم نوشتم تا یادم بمونه.
یادم رفت بگم من اول یه دکتر خانم انتخاب کرده بودم ولی نشد و خلاصه با پیشنهاد خودشون با یه آقا برداشتم. صبح روزش آزمون رانندگیم رو قبول شده بودم و یکمممم ذوق داشتم پس حالم یکم خوب بود و رفتم اونجا. وقتی نشسته بودم تا نفر قبلیم بیاد بیرون استرسسسس زیاد گرفتم در حدی که بغضم گرفته بود. وقتی هم وارد شدم و سلام کردیم و اینا وقتی پرسید چرا اومدم واقعا نزدیک بود بغضم ترکه. بعد تازه من انتظار داشتم آقای سن بالایی باشن ولی خیلی سن بالا نبود و همین بیشتر بهم استرس داد نمیدونم چرا. تو ذهنم انگار کسایی که سنشون بالاست بهترن وا!!
خلاصه بگم که آب خوردم و تصمیم گرفتم به زمین نگاه کنم تا یکم حرف بزنم. همون کلیدواژه طور اول یه سری مشکلاتمو گفتم و بعد صحبت ادامه پیدا کرد و من هم تمماااااممممم سعیمو کردم که گریه نکنم چون واقعا خوشم نمیاد. تنها امیدم به زندگی برای اینکه یکم خودمو جمع و جور کنم همینه و امیدوارم خوب جواب بده و همچنین امیدوارم مجبور نشم مشاورم رو عوض کنم. نوبت بعدی این هفته هست و تصمیم دارم یه سری چیزایی که بعد از جلسه یادم اومد رو بهش بگم. با تمام وجودم امیدوارم ارجاعم بده به زوانپزشک تا بهم قرص بدن
- ۶۳