Dummy

یه خلوت دنج که من نشسته ام وسط و وراجی می‌کنم!

ایمن ترین شیوه برای خیلی بدبخت نبودن

  • ۱۴:۱۰

من خیلی ملو و کم کم دارم برمیگردم به کتابخونی. کتابی که الان دارم میخونم اسمش هست : هربار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند

فعلا اولاش هستم و نمیدونم ازش خوشم خواهد آمد یا چی ولی یه جمله از شوپنهاور نوشته که اتفاقا من یه مدت یه جورایی همینطور بودم

ایمن ترین شیوه برای خیلی بدبخت نبودن این است که انتظار نداشته باشیم خیلی خوشبخت شویم 

یکم یه جوری به نظر میاد اما قششششنگ مناسب تو ایران زندگی کردنه !!! 

  • ۶۶

همینطوری

  • ۲۲:۱۳

تا جایی که یادمه و مغزم میکشه یه پستی گذاشته بودم اینجا که قرار بود آرشیو شه ولی عمومی شد و تا یه مدت نفهمیده بودم. بعدم پاکش کردم ولی نمی دونم قبل از این پست اتمام کاراموزیم بود یا بعدش بود؟

بگذریم...

من از 24اردیبهشت یه جایی مشغول به کار شدم. همکارام و رییسمون رو دوست دارم. جوش رو دوست دارم فقط یکم حجم کاری و استرسم بالاست مخصوصا استرس من که تا به یه گیری میخورم فکر میکنم بدبخت شدم!! ماه اول تا نیمه ماه دوم جو گیر بودم و الان یکم رو به اعتدال رفتم. چون شهریور آخر سال مالیشونه سرمون شلوغه تا حدی که من چند بار به خاطر استرس تصمیم داشتم استعفا بدم ولی تصمیم احمقانه ایه. شاید یه روز بیشتر توضیح بدم چرا ولی الان حس و حالش رو ندارم.

 

آیا مدیریت پول بلدم؟ خیررررر همه پولم اولای ماه میره:| وقت دیدن دوستامم که ندارم و هدفی برای جمع کردن پولام ندارم. راستش این روزا دارم به این فکر میکنم که آیا میخوام تا آخر عمرم تو ابن فیلد بمونم؟ ببخشیدا دوستان ولی زندگی کارمندی خیلی گوهیه !!! ایا تا آخر عمرم میخوام برا بقیه کار کنم؟؟ صبح زود پاشم و عصر برگردم؟؟ وقت نداشت هباشم برم کلاس؟؟ هنوز نمیدونم. بعد حرف زدن با یکی از دوستام حتی از موندن و زندگی تو ایران حس بدبختی دارم چون ما که قرار نیست به تورم برسیم معجزه ایم قرار نیست رخ بده پس برم کلاس زبان و پولامو جمع کنم تا برم؟؟؟ جواب همه سوالا نمیدونم هست.

 

فردا میخوایم با همکارام بعد سرکار بریم اتاق فرار. الان هم داریم یه سریال به اسم زمان تو را فرا می خواند میبینم. فکر کنم هفته پیش بود که یه کتاب خوندم به اسم آخرین باری که می گوییم خداحافظ و خیلی دوستش داشتم تهشم با گریه تمومش کردم چون خیلی قشنگ تموم شد و اینکه اون لیوان کیوته ام که چند پست پایین تر میتونید ببنیدش دسته اش شکست. نباید می بردمش سرکار البته من نشکوندمشاااا ولی خب. 

 

همینطوری یهو دلم خواست یکم چیز میز بنویسم و نمیدونم دفعه بعد کی میام. شاید فردا

  • ۶۰
Designed By Erfan Powered by Bayan