Dummy

یه خلوت دنج که من نشسته ام وسط و وراجی می‌کنم!

Here I am

  • ۰۴:۰۵

 

مثل کسی که تو تله کابین سوار شده اما هنوز ننشسته و تله کابین شروع به حرکت کرده، منم همینم تو زندگیم!!

 

 
bayan tools Fujii KazeGrace

دانلود موزیک

 
  • ۱۶۶

تجربیاتم از اولین محل کار رسمیم

  • ۲۳:۵۷

خوشگلا می‌دونید از محل کار قبلیم که ۸ ماه اونجا بودم چی یاد گرفتم؟

جوگیر نباشم!

نیازی نیست کارای حمالی که قرار نیست نه نفعی داشته باشه براتون و نه ویزی ازش یاد بگیرید رو انجام بدید. دقت کنید نگفتم لزوما چیزی یاد نگیرید گفتم نفع. یعنی اینکه با اون کار تو ذهن یا چشم کسی بمونید که بعدا ازش استفاده کنید.

لازم نیست حرص بیش از حد بخورید مگر اینکه شرکت باباتون باشه! سیستمی اونجا معیوبه؟ جوریه که کارا کند پیش میره چون کوچک ترین پرداخت یا خریدی باید تز صد تا فیلتر رد بشه؟ خب دیگه دست شما نیست که حرصشو نخورید.

سعی کنید کامل انجام بدید ولی اضافه کاری زیاد رو برای مدیرتون تبدیل به عادت نکنید. جایی نمونید که ازتون چیز‌ بیش از حد می‌خوان و با مدیری که حرفش حرف نیست و چیزی که قبلا خودش گفته رو فراموش می‌کنه.

من ماه اول کاریم هفتاد و خرده ای ساعت اضافه کاری داشتم. پولش بهم پرداخت می‌شد ولی می‌ارزید؟ می‌ارزید پنجشنبه ها تاااا عصر ساعت ۶و۷ بمونم؟ یا اینکه حرص بخورم چون هر چیزی تایید یکی رو میخواست و طرف در دسترس نبود؟ گول خوشگل و بزرگ بودن محل کارتونو نخورید خوشگلا

ناناز و تیتیش مامانی نباشید ولی تن به کار مردن تو جایی که توش خوشحال نیستید رو ندید.

  • ۳

سال ۱۴۰۲ خود را چگونه گذراندید؟

  • ۲۳:۴۳

شاید بخش زیادش مربوط به زندگی کاریم بود. کارآموزی، بعد یه کار دیگه که حدود ۸ ماه تو یه هلدینگ بودم و بعد دوباره تعویض محل کار اینبار تو یه فیلد دیگه از رشته‌ام.

یه تتو زدم، به یکی‌ از چیزایی که ازش خجالت میکشیدم تقققریبا غلبه کردم و اینکه اینلار بیشتر از سال های گذشته برای آینده ام نگران بودم. همچنین حرف زدن با دوستام رو کمتر کردم چون احساس افسردگی بیشتر 🫠

هم ولخرجی رو تجربه کردم هم اون احساس نیاز به پس انداز

هم آدمای خوش قلب دیدم هم اون روی مزخرف آدما رو

سال ۱۴۰۲ من جور‌خاصی نگذشت چون من یه آدم معمولی حوصله سربرم

آیا تو سال جدید همچنان با آدم مورد علاقه ام دیدار خواهم داشت؟آیا در سال جدید موهامو بلند می‌کنم ؟ آیا چشمامو عمل می‌کنم ؟ آیا وزنمو کم می‌کنم ؟ نمی‌دونم ولی احتمالا اینا جزو اهدافم باشن 🤡

  • ۱۴

ایمن ترین شیوه برای خیلی بدبخت نبودن

  • ۱۴:۱۰

من خیلی ملو و کم کم دارم برمیگردم به کتابخونی. کتابی که الان دارم میخونم اسمش هست : هربار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند

فعلا اولاش هستم و نمیدونم ازش خوشم خواهد آمد یا چی ولی یه جمله از شوپنهاور نوشته که اتفاقا من یه مدت یه جورایی همینطور بودم

ایمن ترین شیوه برای خیلی بدبخت نبودن این است که انتظار نداشته باشیم خیلی خوشبخت شویم 

یکم یه جوری به نظر میاد اما قششششنگ مناسب تو ایران زندگی کردنه !!! 

  • ۵۴

همینطوری

  • ۲۲:۱۳

تا جایی که یادمه و مغزم میکشه یه پستی گذاشته بودم اینجا که قرار بود آرشیو شه ولی عمومی شد و تا یه مدت نفهمیده بودم. بعدم پاکش کردم ولی نمی دونم قبل از این پست اتمام کاراموزیم بود یا بعدش بود؟

بگذریم...

من از 24اردیبهشت یه جایی مشغول به کار شدم. همکارام و رییسمون رو دوست دارم. جوش رو دوست دارم فقط یکم حجم کاری و استرسم بالاست مخصوصا استرس من که تا به یه گیری میخورم فکر میکنم بدبخت شدم!! ماه اول تا نیمه ماه دوم جو گیر بودم و الان یکم رو به اعتدال رفتم. چون شهریور آخر سال مالیشونه سرمون شلوغه تا حدی که من چند بار به خاطر استرس تصمیم داشتم استعفا بدم ولی تصمیم احمقانه ایه. شاید یه روز بیشتر توضیح بدم چرا ولی الان حس و حالش رو ندارم.

 

آیا مدیریت پول بلدم؟ خیررررر همه پولم اولای ماه میره:| وقت دیدن دوستامم که ندارم و هدفی برای جمع کردن پولام ندارم. راستش این روزا دارم به این فکر میکنم که آیا میخوام تا آخر عمرم تو ابن فیلد بمونم؟ ببخشیدا دوستان ولی زندگی کارمندی خیلی گوهیه !!! ایا تا آخر عمرم میخوام برا بقیه کار کنم؟؟ صبح زود پاشم و عصر برگردم؟؟ وقت نداشت هباشم برم کلاس؟؟ هنوز نمیدونم. بعد حرف زدن با یکی از دوستام حتی از موندن و زندگی تو ایران حس بدبختی دارم چون ما که قرار نیست به تورم برسیم معجزه ایم قرار نیست رخ بده پس برم کلاس زبان و پولامو جمع کنم تا برم؟؟؟ جواب همه سوالا نمیدونم هست.

 

فردا میخوایم با همکارام بعد سرکار بریم اتاق فرار. الان هم داریم یه سریال به اسم زمان تو را فرا می خواند میبینم. فکر کنم هفته پیش بود که یه کتاب خوندم به اسم آخرین باری که می گوییم خداحافظ و خیلی دوستش داشتم تهشم با گریه تمومش کردم چون خیلی قشنگ تموم شد و اینکه اون لیوان کیوته ام که چند پست پایین تر میتونید ببنیدش دسته اش شکست. نباید می بردمش سرکار البته من نشکوندمشاااا ولی خب. 

 

همینطوری یهو دلم خواست یکم چیز میز بنویسم و نمیدونم دفعه بعد کی میام. شاید فردا

  • ۵۰

آخرین روز کارآموزی

  • ۱۱:۱۵

بعد چند ماه امروز بلاخره آخرین روز کارآموزی ایم هست. دیروز به مدیر بخشمون گفتم که کار پیدا کردم و فردا آخرین روزمه. هم خودش و هم همکارام خیلی خوشحال شدن و بهم گفت که دوست داشتم اینجا بمونی ولی نشد. امروز که اومدم برام روز میزم هدیه گذاشته بود. یه لیوان کوچولو مسی با قند دونش و یک شال ^^ خیلی خوشحال شدمممم. همکار بغل دستیم یه بار دیگه توصیه ای که بهم کرده بود رو یادآوری کرد. گفت برو با یه بخشی از حقوقت حتی شده 1 گرم طلا بگیر تا بعد ها اگر خواستی کاری کنی اینا رو داشته باشی. 

اینجا من تازه جا افتاده بودم. ولی از همون اول میدونستم که جایی برام نیست. بابام خیلی تلاش کرد تا من اینجا موندگار بشم ولی خب نشد. مهم هم نیست چون من اونوقت احساس بدی میداشتم به اینکه با پارتی اینجام. ولی رییس بخشی که من توش بودم واقعا خانم خوبی هست. وقتی اشتباه میکردم اصلا باهام بداخلاقی نکرد تازه خیلی هم خوشرو و خوش برخورده بعد نه فقط رییسمون بلکه همه همکارای بخشمون. 

 

هایلایت خاطرات خوبی که تو ذهنم میمونن و اگر هم نمونن اینجا میخوام بمونن

1. یه روزی بود که تاریخش رو نمیگم ولی اون روز اینجا جشن بود و کیک گرفته بودن. بعد بابام برا من وبقیه همکارامون کیک آورد (ما شرکت نکرده بودیم تو جشن) 

2. یه کلاس برای بخش مالی گذاشته بودن و منم شرکت میکردم باهاشون اونجا هم خوش میگذشت.

3. تولد یکی از همکارا شیرینی گرفتن و همه از بخش مالی اومدن اتاق ما و عکس گرفتیم و ...

4. یه روز خانومای بخش ما و یکی دیگه اومدن رفتیم پایین رو صندلیا نشستیم و چای و شکلات و.. خوردیم

5. برای این مورد قبلش یه چیزی رو باید بگم. من از یه سری هیاهو ها خوشم میاد انگار که زندگی هنوز جریان داره. چند باری از این موقعیت ها پیش اومد. حالا چیز خاصیم نبودا چند نفر از بخشای دیگه اومده بودن اینجا اتاق ما پیش رییسمون چون کار داشتن بعد داشتن حرف میزدن خیلی شلوغ شده بود 

6. همه روزایی که اینجا کار زیاد داشتم و نفهمیدم زمان چطور گذشت. این مهمه چون بعضی وقتا کار زیاد داشتم ولی زمان نمیگذشت

 

کسی چه میدونه شاید یه روز تو آزمونای استخدامی دستگاه های اجرایی اسم اینجا هم بود برای بخش مالی و من آزمونشو قبول بشم (اگه خواستم شرکت کنم)

  • ۶۹

بدترین چیزی که میتونست اتفاق بیفته افتاد

  • ۱۷:۲۴

گند زدم دوستان...گند

فکر کنم یکی از عزیزترین و نزدیک ترین آدمای زندگیم که دوستش هم داشتم رو به خاطر حماقت و ترسو بودنم از دست دادم. واقعا نابینا بودم و یه سری چیزا رو ندیدم. هنوز تا به این لحظه پا پس نکشیدم و اصرار دارم که حرف بزنیم ولی مگه چقدر دووم میاره؟ اینطور نیست که همه چی تقصیر من باشه ولی من فقط بخش خودمو میبینم‌. اون حالش خوب نبود و این اتفاق نباید الان میفتاد. حالا تنهایی چیکار میکنه؟؟؟ 

حقیقتا خیلی ترسیده ام خیلی. کاش نیشد برگردم عقب و سالت سه شب به جای بیدار موندن میخوابیدم...

  • ۹۱

آدم قوی از نظر شما چه جور آدمیه؟

  • ۲۲:۲۱

آدم قوی چه شکلیه؟ چه ویژگی هایی داره؟ نظر شما چیه؟ 

  • ۹۲

5 محرک برای نگه داشتن عادت های جدید

  • ۱۴:۴۲

داشتم یه مطلب میخوندم که برای فصل 3 کتاب عادت های اتمی هست:

The 5 Triggers That Make New Habits Stick

 میگفت چطور میتونیم عادت جدید اضافه کنیم و نگهش داریم. تو این مطلب درباره محرک های عادات صحبت کرده و به نظرم جالبه که بخونیدش. یه چیز خلاصه طور ازش میذارم ولی خوندش خودش هم خالی از لطف نیست.

 

اولین محرک: زمان 

از رایج ترین محرک هاست. میپه تو زمان های مختلف روز کارای کارای مختلفی برامون عادت شده که پشت هم انجامشون میدیم مثلا صبح پاشدن و مسواک زدن و.. تو  یه مدت دیگه ناهار. یه مواقعی یه سری عادات تو یه موقع خاص از روز میان سراغمون و اگه اذیتمون میکنن بهتره بدونیم چرا و بعد جایگزینشون کنیم. 

 

دومین محرک: مکان

میگه یه سری عادات و رفتارا در پاسخ به محیطیه که توشیم. یه سری تحقیقات نشون داده ان که انجام عادات در محیط جدید آسونتره پس بهتره عادات رو به یک مکان خاص اختصاص بدیم. 

یه سری جاها مثل خونه از قبل توش یه سری عادت سیو شده و اگه بخوایم چیز جدید ایجاد کنیم باید ذهنمون به نشانه ها و عادات قبلی غلبه کنه ولی اگه یه مکان جدید انتخاب کنیم مثل یه برگه سفید میمونه از قبل چیزی توش نیست و مغز نیاز نداره به چیزای موجود غلبه کنه. مثالی که زده بود این بود که هر بار باشگاه میره طرف میره همون نقطه قبلی و شروع میکنه گرم کردن و... و روزایی که حوصله نداره این محرک مکان میتونه کمک کنه که انجامش بده.

 

محرک سوم: رویداد قبلی (preceding event)

میگه یه چیزی قبلش اتفاق میفته به دنبالش یه چیزی رو انجام میدی. مثلا نوتیف میاد بعد چک میکنی. مثالش این بود که برای ایجاد عادت شکرگزاری هر وقت میخواد شام بخوره قبلش بابت یه چیزی شکر میکنه. 

 

محرک چهارم: حال عاطفی 

یعنی هر وقت یه حال خاصی هستید اون عادته ظاهر میشه مثل اینی که خودم چند ماهه دچارشم: پرخوری موقع ناراحتی

یه محرک قویه ولی برای عادات خوب سخته چون باید آگاهانه حسی رو که داری تجربه میکنی رو بفهمی و بهش توجه کنی. تو مثالش گفته که متوجه میشه داره استرس میگیره پس عادت تنفس عمیق رو پیاده میکنه. (این قسمت رو لطفا حتما از رو خود مقاله اش بخونید من سعی کردم منظوری که فهمیدم رو برسونم ولی خودشو بخونید بهتر متوجه میشید چی میگه) 

 

محرک پنجم: بقیه افراد

همون کمال همنشین خودمونه. شنیدین میگن شما شبیه دوستاتون میشید؟ اینجا گفته دورتونو با کسایی پر کنید که عاداتی دارن که شما دوست دارید داشته باشید. 

You are the average of the five people you spend the most time with 

 

کدوم رو انجام بدیم؟ با امتحان کردن خودتون متجه میشید که کدوم براتون بهتره. باید اونیو انتخاب کنید که فوری فوتی انجامش بدید. مثال زده و گفته مثلا میخواید موقع ناهار 10 تا شنا برید. این ممکنه خیلی موثر نباشه چرا؟ چون مشخص نکردید قبلش؟ بعدش؟ یا چی؟ بهتره از اون قسمت رویداد قبلی استفاده کنید یعنی مثلا موقعی که میخواستم برم ناهار بعد اینکه لپ تاپمو بتستم بعدش 10 تا شنا برم. اینجا بلافاصله داره انجام میده اون کارو.

بام

  • ۰۹:۲۲

جمعه خیلی خیلی یهویی دوستم که پیچونده بودمش هفته های پیش برای بیرون بهم پیام داد گفت بریم بیرون؟ معلوم نبود کجا. پیشنهاد اون باغ کتاب بود پیشنهاد من بام. همین اوکی شد و من با توجه به تجربه دفعه قبل بهش گفتم فلاسک و لیوان و چای میارم بعدش به سرم زد صبحونه رو اونجا بخوریم بعدم یکمم خوراکی آوردیم و کالباس بردم برای ناهار. 

انقدر دلم براش تنگ شده بوددد تازه خیلی هم باهاش بهم خوش گذشت. با اختلاف از تمام بیرونایی که چند ماهه اخیر رفتم بهتر بود. شاید تو زندگی قبلیم کار خیلی خوبی کردم که الان همچین دوستی دارم. ولی لباس مناسب نپوشیده بود دستکش اینا هم نیاورده بود و میخواستم بزنم توسر خودم XDD بعد چند ساعت میخواستیم بریم ایستگاه 1 که گفتن بلیط نمیفروشن و بهتررر چون لباسش مناسب بالا نبود همینجا هم سردش بود!!

آقا اینطور نمیشه کاش عکاسی بلد بودممم. واقعا چیزای خوشگلی میشه انداخت و نمیشد در عین حال!! به دوستم گفتم که میخواستم برا اون دفعه ای که توچال رفتیم دعوتش کنم و گفتم شاید معذب باشه گفت نه اوکیه میام. بعدم قرار گذاشتیم یه دور وقتی وقت کردیم موزه های مختلف تهرانو بریم. اینو دیگه خودم چون خیلی دوست دارم پیگیری میکنم و دوستم و اون یکی دوستمو راه میندازم.  

برام هدیه هم گرفته بود *چشم قلبی* کتاب گربه راهنمای ما و سه تا جلد مانگای مای هیرو آکادمی و یه ماژیک :) 

براستی گفتم؟ ماگی که سفارش داده بودم هم آخر هفته رسید خیلیی کیوته heart

  • ۷۸

یه غر کوچیک

  • ۱۲:۴۴

دوره ها یا وبینار هایی  که به دبیر جدید انجمن پیشنهاد دادم همشون برگرفته از نیازهای خودم و قطع به یقین بقیه بود. ولی گویا به جاش تصمیم گرفتن دوره آموزش ساخت قالب پاورپوینت در فوتوشاپ برگزار کنن :) کیل می :) 

یعنی اگه شروع کنه ایده جدیدمو ها چقدر عالی میشه. اما همش منتظر تایید استاد مشاور انجمنه که ایشونم دیر به دیر جواب میدن:| انقدر حرص خوردم که نگید و نپرسیییید. برا ارشد برم دانشگاه دیگه ای خودم میرم تو انجمن علمیشون و ایده هامو عملی میکنم. از اینا بخاری بلند نمیشه!!

میدونید چیه اصلا دوستان نیاید هر چی دارید رو بگیرد به بقیه تا وقتی که لازم نداشتن...قدرتونو نمیدونن!

  • ۴۳
۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷
Designed By Erfan Powered by Bayan